سایت شخصی محمدامین جوادی

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

دههٔ عاشقی

#حرف‌مشترک

#مرتضی

#دردودل

#امام‌حسین

#عاشورا

#حسینی‌باشیم

#تلنگر

 

کم کم به آخر دهه ی محرم امسال نزدیک میشیم و من بیش از پیش به مفهوم ندای (( هل من ناصر ینصرنی)) ابا عبدالله پی می برم. بچه که بودم فکر می کردم که چرا اهل کوفه که خودشون برا امام حسین نامه زدن و اینا که پدر حسین ، امیرالمومنین و عدالت بی نظیرش رو دیده بودند چرا خودشون سر امام حسین رو بریدند اونم با این شعار که حسین دین ندارد !

هر چی زمان می گذره و من شرایط جامعه ی امروزمونو می بینم بیشتر به جواب سوال بچگیم پی می برم. وقتی آدم هایی رو دور و برم می بینم که خودشون رو مذهبی می دونن و یا دست کم این جوری وانمود می کنن و اهل نماز و روزه ان میان می گن چرا برای امام حسین باید گریه کرد چرا باید سینه زد چرا غذای نظری میدید چرا پول خرج می کنید میرید کربلا و ... متوجه میشم اهل کوفه بودن و مذهبی بودن و حتی بعضا پیشونی پینه بسته بودن منافاتی نداره با سر بریدن امام حسین. 

اها کوفه هم می گفتن علی جنگ طلبه. می گفتن حسین افراطیه. می گفتن اینا به دین لطمه می زنن. اینارو می گفتن و چششون رو میبستن رو کارهای یزید د یزیدیاشون. رو شراب خوار بودن و میمون بازی و غمار و فساد و دزدی یزید چشم می بستن و بهش می گفتن امیر المومنین. چرا ؟ چون دنیا زده شده بودند. احکام خدا براشون مسخره به نظر میومد. هر کاری می کردن تا این چند سال دنیا رو خوش تر باشن. پیش خودشون هم خیال می کردن ما که مذهبی هستیم و حتما اهل بهشت.

اون دسته از مذهبی ها یا بهتره بگم مذهبی نماها هم مشابه اهل کوفه ان و به خیال خودشون دارن جامعه رو از این آداب خرافی و قدیمی نجات می دن و مذهب واقعی رو پیاده می کنن ((و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالو انما نحن مصلحون )) (( و هنگامی که به آنان گفته شود در زمین فساد نکنید گویند همانا ما اصلاح کننده ایم))

در جواب این دوستان باید بگم که اولا هدف اصلی عزاداری امام حسین که هر سال این قدر با شکوه برپامیشه زنده نگه داشتن اسلامه. همان طور که هدف قیام امام حسین و به اون شکل شهید شدن خودش و خونوادش و اسارت و اون بلایای عظما هم همین بود. باید امام این جوری شهید میشد تا همه تو همه ی زمانا بفهمن که اهمیت احکام خدا و دین چه قدره که حسین با شخصی مثل یزید شرابخوار و مفسد به قیمت جون خودش و خونوادش می جنگه. باید همه بفمن که مقاومت و جهاد در اسلام چه جایگاهیی داره. باید همه بفهمن که نباید دنیازده باشن. باید همه بفهمن که وقتی خدا میگه ازدواج و آداب براش میذاره یا میگه نماز و آداب براش میذاره حکمتی تو کارش بوده و فقط برای زمان پیامبر نبوده. بلکه تا آخرین روزی که بشریت وجود داشته باشه اینا پابرجاست و نباید احکام خدا را به بازیچه بگیرن. ((و هرگاه کسانی را دیدی که در آیات ما (به قصد تخطئه،) کندوکاو می کنند، از آنان روی بگردان تا (مسیر سخن را عوض کرده) وارد مطلب دیگری شوند.))

اگه ما هم هر سال عزاداری می کنیم دلیلش اینه که این پیاما فراموش نشه. 

دوم این که به ظاهر ما برای امام حسین گریه می کنیم ولی در واقع به حال خودمون گریه می کنیم که تو دنیایی و تو زمونه ای گیر افتادیم که انقدر پر از گناه شده و این گناه برای مردم عادی شده و اصلا اونو به عنوان نکته ی مثبت و جهان اول بودن می دونن که وقتی یه واجب یا مستحبی رو هم انجام میدی مسخره می کنن و بد میدونندش. 

باید گفت که ما یه کم پول خرج می کنیم و میریم کربلا و خودمون و روحمونو پاک میکنیم و سبک برمی گردیم. شما که میلیونی پول خرج می کنی و میری تایلند و استانبول چیو به دست میاری که حاضر نیستی اون پولو خرج فقرا کنی. خیلی چیزا تو دلمه که نمی خوام بیش از این اطناب کلام کنم. فقط اینو بگم که چه خوش گفت امیرالمومنین که  می گفت هر جا که به نفعشان باشد قران رو به صورت وارونه تعبیر می کنند. امیدوارم که ...

یا حسین

۱۹ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدامین جوادی

رهایی کودکانه

امشب هیوا و هاوش اومدن خونمون و شب میخوابن، جاشون رو که انداختیم حس ذوق زدگیشون از غلتیدن روی رخت خواب های نو و خنک منو یه آن برد توی کودکی خودم، وقتی که تابستونا وسایلمو جمع می‌کردم و با آبجی می‌رفتیم خونه عزیز. همیشه شبا موقع پهن کردن رخت خواب کلی برنامه و داستان داشتیم و همه رخت خواب ها رو از کمد دیواری در میاوردیم و خودمون رو بینشون غرق می‌کردیم، واقعا که چه دنیایی بود، چه رهایی ای، چه آرامشی، بیخیال همه چیز و به فکر هیچ چیز بودیم. نهایت دغدغمون این بود که مهمونی میریم خونه خاله بابام مثلا شب زود بر نگردیم تا من بتونم با پسر خاله بابام مکسپین(یه بازی کامپیوتری) بازی کنم. چاله کندن و ایجاد شبکه آب رسانی با قاشق تو باغچه حیاط عزیز، رفتن تو کمد دیواری رخت خواب ها، ساختن خونه با پشتی(نوعی وسیله که به آن تکیه می‌دهند)، نقاشی کشیدن و داستان تعریف کردن عزیز برام و ...

مامانم میگه بچه که بودی همه از دستت عاصی بودن، چون خونه هرکی می‌رفتیم کوله پشتیتو پر کتاب می‌کردی و بقیه باید برات کتاب می‌خوندن یا نقاشی می‌کشیدن، البته اون موقع ها خیلی دوست داشتنی تر بودم و همه با جون و دل اینکارو می‌کردن قطعا!

چقدر خوبه که از یکسالگیم و حتی قبل اون هم فیلم هست، کم هست ولی هست، دیدنشون حس خاصی داره که قابل توصیف نیست، کلا احساس نوستالژیم به نهایت خودش رسیده امشب، برم تا نپریده!

۱۶ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدامین جوادی

زندگی در یک ثانیه

یادآوری گذشته و مرور خاظرات می تواند انرژی بخش، الهام بخش و در عین حال همراه با اندوه و افسوس باشد، اینکه شما چه حسی از مرور خاطرات و لحظاتی که سپری شده اند می‌گیرید شاید کمی شخصی باشد و از فردی به فرد دیگر متفاوت. شاید بتوان به طور کلی گفت که یادآوری گذشته، چه لحظات شیرین و موفقیت آمیز آن و چه لحظات تلخ آن می‌تواند جرقه ای باشد برای شعله ور ساختن آتش درونیمان و تقویت انگیزه برای دست یابی به موفیقت های بیشتر و همچنین فرصتیست برای درس گرفتن از گذشته و تکرار نکردن اشتباهات. یک باور عمومی وجود دارد که انسان به هنگام مرگ تمام عمر خود را مانند یک فیلم روی دور تند می‌بیند، اگر فرصت چنین کاری قبل از مرگ را داشتید از آن چه استفاده ای می‌کردید؟ 

 

چند سال پیش با یک اپلیکیشن آشنا شدم که کار مشابهی رو انجام می‌داد، ینی برای هر روز یک عکس یا یک قطعه فیلم حداکثر ۱.۵ ثانیه ای به عنوان نتیجه آن روز را در آن وارد می‌کنید و اگر متنی هم بخواهید می‌توانید به صورت روزنوشت در آن روز خاص بنویسید، هر زمان که بخواهید میتواند خروجی فیلم زندگی خود را از برنامه بگیرید و طی ۵ دقیقه یکسال خود را ببینید یا فقط در ۳۰ ثانیه یک ماه را مرور کنید و ۷ ثانیه یک هفته را.

 

زمانی که باهاش آشنا شدم خیلی برام جالب به نظر نیومد ولی الان یه مدتیه که دارم از استفاده می‌کنم و برام خیلی جالبتر شده،تصور کنید که می‌تونید باهاش فیلم زندگی خودتون رو ببینید. پیشنهاد می‌کنم که شما هم ازش استفاده کنید و تجربیاتتون رو باهام به اشتراک بگذارید.

 

دانلود برنامه

۱۴ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدامین جوادی

ناهمخوانی

 

خیلی وقت ها شده کارایی انجام می‌دیم که برداشتمون از نتایج اون کار با چیزی که هست متفاوته، یا اینکه برداشت دیگران از اون کار متفاوته، در واقع نتایج واقعی کار ما با برداشت های صورت گرفته از اون کار همخوان نیست. در مورد برداشت اشتباه دیگران ممکنه دورویه وجود داشته باشه، کسایی که نظر دیگران براشون مهم نیست و کسایی که نظر دیگران روی کارشون تاثیر میذاره. گزینه اول که نیاز به توضیح نداره ولی در مورد گزینه دوم باید گفت که بالاخره یه روزی میفهمن اشتباه می‌کردن و واقعیت رو خواهند دید! حالا اگه برداشت خودمون اشتباه باشه چی؟ اگه اون تصویر معروف تداعی گر شرایط ما باشه چی؟ منظورم همون تصویر فردیه که در حال کندن چاهه و به یک قدمی اون رسیده و با تلقی شکست دست از کار میکشه و جلو نمی‌ره. اینجور مواقع دیگه استدلال و نسخه پیچیدن نمی‌تونه ما رو به یک جواب واحد برسونه و هر کسی برای این مشکل راه حل مخصوص به خودشو داره. نظر شخصی من اینه که اگر آدم با عقلش به این رسیده که یه کاری خوبه و ته دلش هم به اون کار راضیه و میدونه که خوبه، هرچند اون کار سخت، باید به خدا توکل کنه و از هیچ تلاشی برای رسیدن بهش فروگذار نکنه؛ ممکنه کلیشه ای به نظر بیاد این حرف، ولی یه سری حرف ها هستن که زیاد میشنویم، زیاد تکرارشون می‌کنیم تا جایی که مفهومشون دیگه برامون رنگی ندارن و بهشون دقت نمی کنیم، کافیه که عمیق بشیم روی این حرفای ساده، حرفایی از جنس صحبت های بی آلایش و شسته و رفته ی پدربزرگ و مادربزرگ ها تا بفهمیم اینهمه برداشت های پیچیده و سخن بزرگان و پند های اخلاقی حکما و آیات قرآن یه ریشه مشترک داره و اون ریشه هم فطرت انسانه، چیزی که در درون همه ما وجود داره و با تعمق به درست بودنشون می‌رسیم و شاهد این هم عقل و دلمونه.

 

چندوقت پیش موقع تمرین کردن توی باشگاه متوجه شدیم یه چند جلسه ای هست که دارم به خودم فشار بیشتری میارم روی تردمیل و خسته تر می‌شم ولی آخر کار که اپلیکیشن نایک رانینگ نگاه می‌کنم تا کالری مصرفی رو چک کنم، می‌بینم که کمتر از قبله. من که دارم شیب رو زیاد می‌کنم پس چرا کالری کمتری می‌سوزونم؟! با یکم فکر فهمیدم دلیلش اینه که وقتی شیب رو زیاد میکنم مثل یک گوه که رو وترش باشیم، سرعت ما نسبت به افق، یا در واقع معادل اون، فاصله افقی بین قدم هامون میشه اون ضلعی که روی زمین قرار داره، هر چی شیب رو بیشتر کنم سرعت افقیم کمتر میشه و در عین حال که دارم کالری بیشتری می‌سوزونم تلقی اون برنامه از کار من کاملا عکسه!

 

حرفمو با یه رباعی از خیام به پایان می‌برم:

 

 عمریست مرا تیره و کاریست نه راست

 محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

 شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست

 ما را ز کس دگر نمیباید خواست

 

* عکس از خودم

۱۱ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۳۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدامین جوادی

نوشتن

نوشتن، به نظرم یکی از پر قابلیت ترین روش های انتقال مفاهیم، احساسات و تصاویره که یکی از موندگار ترین اونها هم میتونه باشه و البته لذت بخش ترینش. حتما شما هم مثل خیلیا های دیگه شنیدید این حرف رو یا اینکه بهش باور دارید که خوندن کتاب هری پاتر لذت بخش تر از دیدن فیلمشه، واقعا چرا همچین چیزی باید باشه؟. یکم به عقب برگردیم، ابتدایی ترین روش برای انتقال داده از عصری به عصر دیگه، تو پرانتز بگم البته اگه هیروگلیف رو در نظر نگیریم که باز خود اون هم در واقع نوشتار تصویریه، نوشتن بوده، کم خرج ترینش و کم حجم ترینش و پر بازده ترینش؛ حالا بهتون میگم چرا، یه مجسمه، یه کوزه سفالی، یه نقاشی یا هر اثر هنری دیگه ای رو در نظر بگیرید، چقدر زمان صرف شده، مهارت به دست اومده و البته هزینه شده تا به ثمر بشینه تا یک صحنه رو روایت کنه، تاکید میکنم که یک صحنه، چون که برشی از یک زمان بلند تره و نه همش، حالا این اثر هنری پر خرج در طول تاریخ دست خوش تغییرات میشه و در معرض خطر نابودی، آتش سوزی و غیره قرار میگیره، ( حالا حتما میخواید به حمله مغولها و آتش زدن کتابخانه ها اشاره کنید😅، به قول انگلیسی ها: دیس ایز بی یاند دِ اسکوپ آو دیس متن.) تا دست آخر به دست ما برسه، قطعا اون تاثیر رو نداره چرا که اولا حیطه تاثیرش کمتره چون که افراد کمتری به نسبت نوشته بهش دسترسی دارن و هم اینکه خودش به نفسه اطلاعات کمی رو برای منتقل کردن داره. خب حالا برگردیم به جلو.  کارای مختلفی رو امتحان کردم تا ارزش خلق کنم، چیزی که انجام دادنش حس خوب بده بهم و این حس خوب رو در بقیه هم ایجاد کنه و در عین حال مفسد هم باشه. عکاسی، خوشنویسی، سنتور نواختن، نقاشی و ...، چیزی که بهش رسیدم و فهمیدم اینه که هیچ کدوم اینا نوشتن نمیشه، نوشتن بهتر راه برای ثبت چیزهاست. هیچ چیز مثل خوندن یه متن نمی تونه تصویر سازی ای حتی قوی تر از یه فیلم در ذهنمون ایجاد کنه. الان که دارم این متنو می‌نویسم یه ندای در اعماقم بهم میگه که چرا زود تر شروع نکردی، چرا زودتر منظم نوشتن رو شروع نکردی؟ 

لابه لای خرت و پرت های قدیمی اتاقم که میگردم، دست نوشته های خودم بزرگترین منبع الهامم هستن و چیزایی که من قبلی نوشته عجیب و آموزندست. خوندنشون گاهی متحیرم میکنه و پیش خودم میگم اون موقع واقعا چه چیزایی رو میدونستم و چه دغدغه هایی داشتم، گاهی امید به آینده رو بیشتر میکنه، مخصوصا با مرور موفقیت ها و دست آورد ها و هدف هایی که امروز دیگه تبدیل به خاطره شدن. حتی اون دفترچم که توش اسم خوب ها و بد های کلاس رو زمان مبصر بودنم توی دبستان شهید پیران نوشتم منو یاد کلی خاطره و تصویر از دوران دبستانم می‌ندازه، که هیچ کدوم از عکسایی که از اون موقع دارم اینکارو برام نمیکنه، روزای سرد پاییز، زود از خواب بیدار شدن، چایی شیرین و نون و پنیر و کره خوردن، دیر به صف رسیدن، کلاس رفتن، چسبسدن به بخاری و گرم شدن، خوشحالی از اینکه امرثژ معلم پنج دقیقه دیر اومده، انتظار برای زنگ تفریح و خوردن لقمه خیار گوجه ای که مامان صبح موقع لباس پوشیدنم برام درست کرده، انتظار برای زنگ آخر و برگشتن به خونه. همه اینا تو چند ثانیه با نگاه کردن به اون دفترچه از جلو چشمم گذشت، هم خوشحال شدم هم ناراحت، خوشحال از این همه تغییرات خوب، رسیدن به هدف ها، بزرگ شدن، ساختن آرزوها و ناراحت از دور شدن از اون دوران بی دغدغه و آرامش کودکی، بزرگترین دغدغمون میتونست این باشه که مثلا زنگ هنر نقاشی رو کم گرفته باشیم. بگذریم؛ نوشتن موندگاره، نوشتن بوده، هست و خواهد بود. بنویسیم، به خودمون قول بدیم بیشتر بنویسیم، تا موندگار بشیم.

۰۹ شهریور ۹۸ ، ۰۵:۳۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدامین جوادی

زنگ های انشاء

راهنمایی که بودم ارتباطم با ادبیات و استاد ادبیاتم خیلی خوب بود و این موضوع که کتاب های زیادی داشتیم و هر جلسه توی درس شعر هر شاعر یا نور هر نویسنده ای بود من کتابشو می‌بردم سر کلاس و استاد خیلی خوشش میومد که من اینهمه علاقه مندم، گاهی اوقاتم یه سری کتابایی که می‌خواست رو بهم میگفت و منم براش می‌بردم و بعد خوندن بهم برمی‌گردوند، خیلی هم زود می‌خوند و مثل خیلیا که کتاب میگیرن و میره تا کی که پس بدن نبود اصلا، منضبط و جدی و در عین حال مهربون بود ولی یه جورایی کلاس درس براش خیلی مهم نبود، آدم با ذوقی بود که حس میکنم به این نتیجه رسیده بود که با ذوق بودنش دردی رو دوا نمیکنه و یه جورایی دلسرد شده بود ولی درونش یه موجود نرم و مهربون بود، این کار من سر کلاس بهش انگیزه میداد انگار، تا حدی که فکر می‌کردم انگیزه کلاس اومدنش منم. یه بارم که غایب بودم همون اول سراغ منو گرفته بود. منم دوسش داشتم، هر جلسه آخر کلاس از تو گوشیش(N70 بود گوشیش که اونموقع خیلی شاخ بود!) یکی از داستان های صمد بهرنگی رو برامون میخوند و یکم راجع بهش بحث می‌کرد، یکی از معدود کلاسایی بود که علاوه بر درس به قولی درس زندگی هم توش یاد می گرفتیم. درسشم که زود میداد و قصشو می‌خوند، کیفشو جمع می‌کرد و تکیه می‌داد به صندلی و برای خودش تو گوشیش مشغول کتاب خوندن می‌شد، ما هم خوشحال میشستیم و تکالیفمونو انجام می‌دادیم، من یادمه که دفتر کار هدیه های آسمانی رو می‌نوشتم. همیشه زیر چشمی حواسم بهش بود و یه جورایی خودمو جاش میذاشتم تو اون سن کم و دلم براش می‌سوخت( نمیدونم چرا!)، گذشت و گذشت و سال بعد معلم انشامون شد، موضوع هایی که برای انشا بهمون می‌داد خیلی جالب و جدید بود، چیزی نبود که بقیه بگن، مثلا یبار گفت که یکی از خواباتون رو بنویسید، منم یه خواب خیلی قشنگ و عجیب داشتم، خواب دیده بودم که اسب بودم، برای خودم آزاد و رها بودم، توی انشا همین رو شرح دادم، الان دقیقا یادم نمیاد چیا نوشته بودم ولی یادمه خیلی قشنگ بود، (دفتر انشام خونه عزیزم هست سر فرصت تابستون دیگه شاید رفتم و پیداش کردم و دوباره خوندمش)، انقدر خوشش اومد بهم ۲۵ داد، ماکسیمم نمره ای که بچه ها ازش میگرفتن ۱۷-۱۸ بود، ۱۸ عالی بود دیگه، خیلی به خلاقیت و بدیع بودن بها می‌داد، ینی ممکن بود یه پاراگرف بنویسی ولی بیشتر از کسی بشی که دو صفحه نوشته. اینش خیلی برام جالب بود و متمایزش می‌کرد با بقیه اساتید که خیلی سرسری و رفع تکلیف طور بهمون نمره میدادن. یه موضوع دیگه انشامون هم این بود که فرض کنید نامرئی شدید، چیکارا می‌کردید؟، اینو دیگه حتی یادم نمیاد چند شدم 😅 ولی یادمه کاملا با موضوع ها درگیر میشدم و یه هفته رو بهش فکر میکردم و ذره دره انشامو کامل میکردم و وقتی تموم میشد یه رضایت دلچسب کودکانه ای بهم دست میداد.( حوصله نیم فاصله ندارم دیگه می ها رو میچسبونم از اینجا به بعد😂) یبار دیگه هم موضوع این بود که الگوتون تو زندگی کیه و چرا؟، منم راجع به پدرم نوشتم و خیلی دوسش داشتم واقعا طوری که خودم به خودم گفتم عجب بچه با فهم و شعور و قدرشناسی ام😅 استادمون هم خوشش اومد و ایندفعه بهم ۲۲ داد🤦‍♂️. چی شد که اینارو گفتم اصلا؟ داشتم فکر میکردم به گذشته و چیزهایی که داشتم یا انجام میدادم و باهاش حالم خوب بود، دیدم یه سری هاشونو به مرور و بی دلیل گذاشتم کنار یا محیط مجبورم کرده بذارم کنار، دیدم چقدر ساختن یه متن و سرانجام رسوندنش رو دوست داشتم، انتخاب واژه ها، تعابیر و سیر روایتشون رو چقدر دوست داشتم و با انجام دادنش چقدر حس رضایت داشتم، این شد که این قصه که براتون تعریف کردم یادم اومد. به نظرم همون کلاس یه انگیزه و یه جرقه برام بود که از ادبیات نا امید نشم، چون اونموقع اصلا ادبیاتم خوب نبود و تو آزمون مدرسه نمونه پایین ترین درصدم بود، برا دبیرستان هم یکی از پایین ترین درصدای آزمون تیزهوشانم بود.

تو دبیرستان هم یه معلم ادبیات خیلی باسواد و دوست داشتنی داشتم که خیلی مشوقم بود، دکتر قندی، که هم استاد ادبیاتم بود هم استاد عربی و تو جفتشون واقعا استاد بود، انقدر علاقه مند شده بودم که سال سوم تو المپیاد ادبی هم قبول شدم، تو شهرمون فقط من قبول شدم، روز آزمون تو سالن حدود ۱۰۰ نفر بودن که بیشترشون هم دخترای رشته انسانی بودن، من و یکی از دوستان همینطوری شرکت کرده بودیم چون بقیه المپیاد هارو بودیم گفتم دیگه اینم ثبت نام کنیم😂، خلاصه که یه ساعت و نیمه نوشتیم و پاشدیم، وقتی فهمیدم قبول شدم پیش خودم گفتم ینی تو اون سالن فقط منی که تا آخر هم ننشستم باید قبول شم؟! (همینجا کلی درس اخلاقی و نکته موفقیت نهفته، اینکه نا امید نشید و هیچوقت خودتپن رو دست کم نگیرید و ریسک پذیر باشید و از تحربه ی چیز هایی که توش هیچ سرزشته ای ندارید نترسید😁) خلاصه که کیک هایی که دادن سر المپیاد خیلی خوشمزه بود، ۴ روز پشت سر هم کیک خوردیم😂، آقایی که پخش میکرد دیگه روز سوم و چهارم بهم لبخند میزد😂. اوج درخششم توی ادبیات همون نقطه بود، مرحله دو هم باید میرفتم اراک که حسشو نداشتم، حتی منابعی که معرفی کردن رو هم خوندم، البته فقط مربوط به زیان انگلیسیاشو. الان حرفم بهجایی رسیده که هزار تا شاخه شده و نمیشه جمعش کرد😂. با یه رباعی از مولوی تموم میکنم:

 

گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ

جو را بگذار و جانب جیحون آ

چون گاو چه میکشی تو بار گردون

چرخی بزن و بر سر این گردون آ

۰۹ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدامین جوادی

ماجرای های من و لانگمن

سال ۲۰۱۱ که آیفون 4s معرفی شده بود من هیچ سنسی نسبت بهش نداتشم و اصلا تو ذهنم نبود که بخوام داشته باشمش تو این حوالی من زبان خوندنم جدی شده بود و تا بستونا روزی ۸-۹ ساعت زبان میخوندم و حسابی غرق اینکار شده بودم، دیکشنری محبوبمم لانگمن نسخه کامپیوترش بود که سال قبلش داییم به عنوان کادو تولد بهم داده بود. خیلی دیکشنری کامل و جامع و خوشگل و همه چی تمومی بود، هنوزم هست. بعد همیشه دلم میخواست اینو روی گوشیم داشته باشم. تو سرچ هامو اینا متوجه شدم که اپش هست برای گوشی ولی نه برای گوشی من، اون موقع گوشیم Aino بود که چیز خفنی بود زمان خودش😅، خلاصه رفتم سایت اپ استور اپل و دیدمش و همونجا بود که تو نگاه اول عمیقا عاشقش شدم و طبق عادتم کلی با ذوق و شوق برای خانواده تعریف کردم که چه چیز مجذوب کننده و دلربایی رو کشف کردم. اونموقع دلار ۲.۵ بود و تو دوران اوجش بود چون از ۱.۶ اینا رسیده بود به دو نیم و گوشی تو پیک قیمتش بود و تحریم ها تازه شروع شده بودن، خلاصه پدر گرامی طی یک اقدام غیر منتظره برای تولدم خریدش و من که اصلا انتظارشو نداشتم واقعا سورپرایز شدم روز تولدم. قسمت دوم قضیه این بود که خود این اپلیکشین لانگمن ۳۰ دلار بود🙆‍♂️، یکم که آبا از آسیاب افتاد یه گیفت کارت ۵۰ دلاری اپل سفارش دادیم که بیارن(اون موقع هنوز تو مغازه های ساوه آیفون نمیفروختن و بقیه جاها هم مثل الان همه گیر نبود) گیفت کارت ۵۰ دلاری رو ۲۱۰ تومن برامون آورد ، دیگه ببینید چقدر بهمون انداختش اون موقع. اپ رو نصب کردم و  تا الان صد برابر اون پول ازش استفاده کردم. گذشت و گذشت تا رسیدیم به چند سال پیش که لانگمن  شرکت سازنده اپ رو عوض کرد و اون اپ از روی اپ استور پاک شد و اپ جدیدو گذاشتن و دوباره سی دلار، با ایمیل پشتیبانیش نامه نگاری کردم و یه کد دسترسی برای خرید درون برنامه ای گرفتم و رایگان اوکی اش کردم. باز گذشت و گذشت تا اینکه لانگمن طی یک اقدام خفن  اکتیویتور تزارسش رو با اپ دیکشنریش ادغام کرد و باهم ۳۲ دلار عرضش کرد(یه اپ دیگه)، چقدر اپ تو اپ شد😂 ، خلاصه نشستم تا تخفیف بذاره روش تا بگیرمش، یکم که گذشت ۱۸ دلار شد، سریع گرفتمش. بهترین چیزی بود که یه زبان آموزش میتونست داشته باشتش. تا همین یکی دو سال پیش همدمم یود تا اینکه طی اقدام حرص درار شرکت سازنده دیکشنری (pearsone( دوباره سازنده اپلیکیشن تغییر پیدا کرد و اپی که من بهش پول داده بودم به کل از اپ استور حذف شد و چون تو آی او اس جدید نمی شد دیگه با فایل نصبی از کامپیوتر اپ رو با گوشی سینک کرد و منم گوشیمو عوض کردم روی گوشی جدید نمیتونستم داشته باشمش و ۱۸ دلارمم پر کشیده بود و اپ های قبلی هم روی اپ استور نبودن دیگه، و اپ جدید به معنای واقعی کلمه مزخرف بود و ریتینگش ۲.۹ بود در صورتی که اپ قبلی ریتینگش ۴.۹ بود ، طی یه حرکت غیر منتظره اون اپ برای یه هفته توی اپ استور قرار گرفت و غیر منتظره تر از اون اینکه من تو اون یه هفته اسمشو با نا امیدی سرچ کرده بودم و دیده بودم که هست و دانلودش کرده بودم و در پوست خود نمی گنجیدم ، هفته بعدش دوباره برش داشتن تا الان. امروز به سرم زد که یه ایمیل بزنم به پشتیبانی و ازشون بخوام که اون ۳۰ دلارم و اون ۱۸ دلارمو ریفاند کنن😂😂، دلم روشنه😇، اگه بگیره که واقعا خیلی میچسبه. این بود انشای من😂.

۰۸ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدامین جوادی
>