نوشتن، به نظرم یکی از پر قابلیت ترین روش های انتقال مفاهیم، احساسات و تصاویره که یکی از موندگار ترین اونها هم میتونه باشه و البته لذت بخش ترینش. حتما شما هم مثل خیلیا های دیگه شنیدید این حرف رو یا اینکه بهش باور دارید که خوندن کتاب هری پاتر لذت بخش تر از دیدن فیلمشه، واقعا چرا همچین چیزی باید باشه؟. یکم به عقب برگردیم، ابتدایی ترین روش برای انتقال داده از عصری به عصر دیگه، تو پرانتز بگم البته اگه هیروگلیف رو در نظر نگیریم که باز خود اون هم در واقع نوشتار تصویریه، نوشتن بوده، کم خرج ترینش و کم حجم ترینش و پر بازده ترینش؛ حالا بهتون میگم چرا، یه مجسمه، یه کوزه سفالی، یه نقاشی یا هر اثر هنری دیگه ای رو در نظر بگیرید، چقدر زمان صرف شده، مهارت به دست اومده و البته هزینه شده تا به ثمر بشینه تا یک صحنه رو روایت کنه، تاکید میکنم که یک صحنه، چون که برشی از یک زمان بلند تره و نه همش، حالا این اثر هنری پر خرج در طول تاریخ دست خوش تغییرات میشه و در معرض خطر نابودی، آتش سوزی و غیره قرار میگیره، ( حالا حتما میخواید به حمله مغولها و آتش زدن کتابخانه ها اشاره کنید😅، به قول انگلیسی ها: دیس ایز بی یاند دِ اسکوپ آو دیس متن.) تا دست آخر به دست ما برسه، قطعا اون تاثیر رو نداره چرا که اولا حیطه تاثیرش کمتره چون که افراد کمتری به نسبت نوشته بهش دسترسی دارن و هم اینکه خودش به نفسه اطلاعات کمی رو برای منتقل کردن داره. خب حالا برگردیم به جلو.  کارای مختلفی رو امتحان کردم تا ارزش خلق کنم، چیزی که انجام دادنش حس خوب بده بهم و این حس خوب رو در بقیه هم ایجاد کنه و در عین حال مفسد هم باشه. عکاسی، خوشنویسی، سنتور نواختن، نقاشی و ...، چیزی که بهش رسیدم و فهمیدم اینه که هیچ کدوم اینا نوشتن نمیشه، نوشتن بهتر راه برای ثبت چیزهاست. هیچ چیز مثل خوندن یه متن نمی تونه تصویر سازی ای حتی قوی تر از یه فیلم در ذهنمون ایجاد کنه. الان که دارم این متنو می‌نویسم یه ندای در اعماقم بهم میگه که چرا زود تر شروع نکردی، چرا زودتر منظم نوشتن رو شروع نکردی؟ 

لابه لای خرت و پرت های قدیمی اتاقم که میگردم، دست نوشته های خودم بزرگترین منبع الهامم هستن و چیزایی که من قبلی نوشته عجیب و آموزندست. خوندنشون گاهی متحیرم میکنه و پیش خودم میگم اون موقع واقعا چه چیزایی رو میدونستم و چه دغدغه هایی داشتم، گاهی امید به آینده رو بیشتر میکنه، مخصوصا با مرور موفقیت ها و دست آورد ها و هدف هایی که امروز دیگه تبدیل به خاطره شدن. حتی اون دفترچم که توش اسم خوب ها و بد های کلاس رو زمان مبصر بودنم توی دبستان شهید پیران نوشتم منو یاد کلی خاطره و تصویر از دوران دبستانم می‌ندازه، که هیچ کدوم از عکسایی که از اون موقع دارم اینکارو برام نمیکنه، روزای سرد پاییز، زود از خواب بیدار شدن، چایی شیرین و نون و پنیر و کره خوردن، دیر به صف رسیدن، کلاس رفتن، چسبسدن به بخاری و گرم شدن، خوشحالی از اینکه امرثژ معلم پنج دقیقه دیر اومده، انتظار برای زنگ تفریح و خوردن لقمه خیار گوجه ای که مامان صبح موقع لباس پوشیدنم برام درست کرده، انتظار برای زنگ آخر و برگشتن به خونه. همه اینا تو چند ثانیه با نگاه کردن به اون دفترچه از جلو چشمم گذشت، هم خوشحال شدم هم ناراحت، خوشحال از این همه تغییرات خوب، رسیدن به هدف ها، بزرگ شدن، ساختن آرزوها و ناراحت از دور شدن از اون دوران بی دغدغه و آرامش کودکی، بزرگترین دغدغمون میتونست این باشه که مثلا زنگ هنر نقاشی رو کم گرفته باشیم. بگذریم؛ نوشتن موندگاره، نوشتن بوده، هست و خواهد بود. بنویسیم، به خودمون قول بدیم بیشتر بنویسیم، تا موندگار بشیم.